11 مارس 2011
عنوان عجیب و غریب این مقاله ساختۀ نگارنده نیست؛ یا تماما نیست. "اصقلاب" اصطلاحی من درآوردی بود که نظریه پردازان "دوم خرداد" در دورۀ دوم ریاست جمهوری خاتمی با ترکیب واژه های "اصلاحات" و "انقلاب" باب کرده بودند. به این معنا که با شیوه های تدریجی "اصلاحات" می توان به همان اهداف "انقلاب"، که عبارت باشد از تغییر رژیم و تغییر بنیادی در ساختارهای سیاسی، رسید. همین "اصقلاب" بهترین بیان تبیین لیبرال ها و سوسیال دموکرات هایی هم شد که هدف شان را جمهوری سکولار و مدرن اعلام می کردند اما استراتژی سیاسی شان چیزی جز حمایت از اصلاح طلبان حکومت در انتخابات های خودی رژیم نبود.(1) می توان گفت که تبلیغ ممکن بودن "اصقلاب" محتوای تلاش لیبرال ها (با عناوین مختلف، شامل جمهوری خواهان و سوسیال دموکراتها) برای قانع کردن فعالان جنبش زنان و جنبش دانشجویی و جنبش کارگری برای حمایت از جناح های اصلاح طلب رژیم بود؛ جنبش هایی که اهداف شان آشکارا در چارچوب رژیم جمهوری اسلامی قابل تحقق نبود. حتی پس از افول اصلاح طلبی، با پا گرفتن جنبش توده ای در سال 1388، وقتی در خیابان ها طنین شعارهای "ساختارشکن" بلندتر می شد، هنوز برخی از قلم زنان اصلاح طلبان تلاش برای مسلط کردن شیوه های سازشکارانه و "در چارچوب قانون اساسی" بر این جنبش را همچنان با رجوع به "اصقلاب" توجیه می کردند.(2) با 25 بهمن امسال، اما، "اصقلاب" را خودشان هم کنار گذاشتند.
پایان اصقلاب
با تظاهرات های 25 بهمن روشن شد که جنبشی که دشمنانش تصور اتمامش را داشتند نه فقط زنده است، بلکه هدف فوری اش سرنگونی رژیم ولایت فقیه است. موج دوم جنبش توده ها در ایران با پتانسیل انقلابی بالاتری بازگشت، و وقتی نمونۀ تونس و مصر را پیش رو دارد، نمی تواند در گام اول به کمتر از سرنگونی تمامیت این رژیم رضایت دهد. دیگر جای انکار نمانده است. نه هیچ یک از جناح های رژیم و نه اصلاح طلبان رانده از قدرت، و نه لیبرال های "ضد خشونت" و مخالف انقلاب، دیگر نمی توانند وجود جنبش توده ای، اهداف انقلابی و شیوه های انقلابی آن را انکار کنند. پیام "نوبت سید علی" را همه گرفته اند و هرکس واکنشی فراخور ماهیتش دارد: کارگزاران دستپاچۀ رژیم جز زدن بر سر یاران دیروزی خود راهی به نظرشان نمی رسد. "پراگماتیست های" رژیم، که تاکنون به نعل و به میخ می زدند و امیدشان این بود که جنبش را اصلاح طلبان کنترل می کنند و به ناچار اهرمی برای تقویت مواضع همین پراگماتیست ها در حاکمیت قرارمی دهند، در برابر 25 بهمن لازم دیدند که مرزبندی صریح شان با جنبش را از زبان شخص رفسنجانی چنین اعلام کنند که "خط قرمز"شان در واقع خط نیست، بلکه تخته سّلای قرمزی است که حفظ نظام، حفظ ولایت فقیه، و حفظ شخص خامنه ای را شامل می شود. موسوی و کروبی هم با 25 بهمن فهمیدند که جنبش بطور برگشت ناپذیری فراتر از آنچه آنها می خواستند رفته است، پس به سرعت "ویراست دوم" منشور شان را منتشر کردند؛ که در ادامه به آن خواهیم پرداخت.
واکنش اپوزیسیون لیبرال در برابر 25 بهمن از همه آشفته تر است. خیل روشنفکران لیبرال بی آنکه خم به ابرو بیاورند تمام تحلیل های دیروزی خود از ماهیت و اهداف و شیوه های جنبش مردم را بی سر و صدا به طاق نسیان گذاشتند تا نقش تازه ای برای خود تعریف کنند. این ها که در دفاع از اصلاح طلبی کاسۀ داغ تر از آش بودند، و بعضی شان به نحو غریبی همچنان داغ تر می شوند(3)، تا دیروز برای تقویت موسوی و کروبی این نقش را بر عهده داشتند که مدام تبلیغ کنند که تنها راه تغییر، اصلاحات تدریجی در همین رژیم است. هدف، اصلاحات گام به گام است، و جنبش در خیابان تنها به این کار می آید که سران رژیم را ناگزیر از عقب نشینی و میدان دادن به سیاست مداران اصلاح طلب کند. می گفتند جنبش در ایران بنا به تعریف نمی تواند اهداف انقلابی بخواهد و شیوه های انقلابی را اتخاذ کند، چرا که اساسا عهد انقلاب ها در تاریخ به سر آمده. در قرن بیست و یکم دیگر سازندۀ تاریخ طبقه کارگر و توده های تهیدست نیستند. حتی فیس بوک و تویتر و "شبکه های اجتماعی" را شاهد می گرفتند که چرا این جنبش ماهیتا "جنبش مدنی" طبقه متوسط است. می گفتند اینها همه تمیز و مودب و متمدن اند، و خشونت و انقلاب نمی خواهند؛ انقلاب کار تودۀ بی تمدن و کم سواد و آستین چرکین است که تازه یا از احمدی نژاد راضی اند یا عقل شان به دموکراسی و جامعۀ مدنی و این حرف ها نمی رسد. و برای تبلیغ همین اراجیف لشگری از تحلیل گران نادان و پرافاده، ژورنالیست های بی استعداد و کاریریست، اساتید درجه دوی ایرانی دانشگاه های درجه سۀ امریکایی و اروپایی، و فعالان سیاسی فسیل و پشیمان از پیشینۀ چپ خود را بسیج کردند. اما در برابر امواج انقلاب در کشورهای عربی، و 25 بهمن در ایران، همۀ این حرف ها باد هوا شد.
خاصیت هر جنبش توده ای این است که پا گرفتنش دلبخواهی نیست و علت های عمیق مادی دارد. خاصیت هر جنبش توده ای این است که طبقات شرکت کننده در آن اهداف عینی دارند و شیوه های دستیابی به اهداف شان را ناگزیرند با آزمون و خطا بیابند. و خاصیت جنبش توده ای مردم ایران هم این است که دینامیسم و منطق مادی خودش را دارد، و با "اصقلاب" نمی توان سر و ته آن را هم آورد. آنچه به جنبش توده ای در ایران ماهیت انقلابی می بخشد همان است که آتش انقلاب را در تونس و مصر برافروخت: تهیدستان نان می خواهند و اقشار وسیع مردم آزادی. اما حتی آنها که فقط نان می خواهند به سرعت می آموزند که برای گرفتن نان به آزادی نیاز دارند. و آنها نیز که غم نان ندارند باید بیاموزند که تا بخشی از جامعه نان نداشته باشد هیچ بخش دیگری هم آزادی نخواهد داشت. آزادی در یک جامعه یا همگانی است یا نیست. و بدون تأمین نان برای همه، از آزادی نمی توان سخن گفت. بیهوده نیست که "نان و آزادی" شعار توأمان همۀ انقلاب های بزرگ تاریخ بوده است. در ایران امروز از نظر عینی هم کسب آزادی های سیاسی و مدنی و هم برقرار کردن برابری اقتصادی هدف عینی جنبش تودۀ مردم است. در ایران امروز، از نظر عینی، آزادی و برابری را تنها می توان به شیوه های انقلابی و با تغییر بنیادی در ساختارهای سیاسی و اقتصادی متحقق کرد. جنبش مردم ایران با 25 بهمن اصلاح طلبان و حامیان لیبرال شان را به اعتراف واداشت که خودآگاهی عمومی این جنبش آشکارا تحقق اهدافش را فراسوی رژیم جمهوری اسلامی جستجو می کند و می داند که برای برانداختن این رژیم باید شیوه های انقلابی را به کار بگیرد. حال که "اصقلاب" را نمی توان به این مردم قالب کرد، اصلاح طلبان و لیبرال ها امیدوارند با چنین جنبشی چه کنند؟
نوبت انلاحات؟
واقعیت این است که تاریخ مصرف "اصقلاب" در همان سال 88، با 13 آبان و 16 آذر و خصوصا با 6 دی، به پایان رسیده بود. ولی اصلاح طلبان، و بویژه روشنفکران لیبرال کاسۀ داغ تر از آش، امیدوار بودند که با تدابیر "گفتمانی" و مذمت "خشونت" شاید بتوانند رواج شیوه های انقلابی در جنبش را جلو بگیرند. اما به ضرب "گفتمان" ذهنی نمی توان منطق عینی یک جنبش را تغییر داد؛ این بود که با تاکتیک "اسب تروا" در 22 بهمن 88 نشان دادند که اگر قرار است جنبش به شیوه های انقلابی رو بیاورد، ترجیح شان این است که اساسا جنبشی در خیابان نباشد. و برای بازگشت به بدنۀ حاکمیت نیز، رهبران اصلاح طلب رانده از قدرت نشان دادند که بجای اتکا به جنبش خیابانی "ساختار شکن"، حاضر و مشتاق اند اجازۀ شرکت در انتخابات آتی را از حریف گدائی کنند. به این ترتیب عملا "اصقلاب" را کنار گذاشتند و همان مسیر آشنای "اصلاحات" دوران خاتمی را خواستند دنبال کنند. اما واقعا چه دلیلی داشت که حریفی که برای قبضۀ قدرت کودتای انتخاباتی کرده بود اکنون به دست خود راه بازگشت اینها به بدنۀ حاکمیت و مشارکت در انتخابات را باز کند؟! این است که پس از 22 بهمن 88 سران اصلاح طلب رانده از قدرت هیچ نقشۀ با معنایی نداشتند و عملا حاشیه نشین بودند. تا اینکه تونس و مصر به دنیا نشان دادند که عصر انقلاب فرارسیده است.
لازم نیست آدم مارکسیست باشد، بلکه هر کس که سررشته ای از سیاست دارد می فهمد که این موج انقلابی پدیده ای ویژۀ کشورهای عربی نیست، و همان عواملی که آتش انقلاب را در تونس و مصر برافروخت در جامعۀ ایران نیز حاضر است. (حتی رفسنجانی چند بار به این حقیقت اذعان کرد.) برای موسوی و کروبی نیز روشن بود که اعتراضات توده ای در ایران دوباره با الهام از مصر و تونس، و این بار در راستای بی ابهام انقلاب، سر بر می کند. پس استراتژی "انلاحات" ضروری شد. در قیاس با "اصقلاب"، استراتژی "انلاحات" یعنی نقش اصلاح طلبان اکنون این می شود که تلاش کنند تا جنبش، به رغم ماهیت آشکارا انقلابی، حتی به رغم اتخاذ شیوه های انقلابی، هدفش در عمل از تحقق اصلاحاتی در ساختار سیاسی فراتر نرود.
در مقایسه با "اصقلاب"، روشن است که استراتژی "انلاحات" عقب نشستن ناگزیر اصلاح طلبان در برابر پیشروی جنبش توده هاست. نخستین نشانۀ این عقب نشینی این است که اگر می شد "اصقلاب" را به اظهار فضل روشفکران آراست و بمنزلۀ تئوری و نظریۀ سیاسی تازه ای در بوق کرد، "انلاحات" کهنه ترین نقشۀ تمام سازشکارانی است که در طول تاریخ در جنبش های انقلابی حضور به هم رسانده اند تا از مضمون تهی اش کنند؛ و از همین رو باید "انلاحات" را از چشم توده ها مخفی نگاه داشت و تنها در "اتاق های فکر" نجوایش کرد. (این است که نگارنده این واژه را برای توصیف استراتژی این مرحله شان ساخته است.) و اگر چه اصلاح طلبان چنین واژۀ ناآشنایی را بر زبان نمی آورند، اما مصداقش را در همین یکی دو ماه همه دیده اند: انلاحات همان مسیری است که در مصر و تونس، با امثال عمر سلیمان، تلاش داشتند طی شود. انلاحات همان مسیری است که باراک اوباما و هیلاری کلینتون به هیأت حاکمۀ مصر، یا سارکوزی به هیأت حاکمۀ تونس، توصیه کردند و می کنند. و برای تثبیت همین "انلاحات" در تونس پس از بن علی است که دیروز بر تظاهر کنندگان آتش گشودند، یا در مصر پس از مبارک پریروز اعتصاب کارگران را غیرقانونی اعلام کردند. "انلاحات" موسوی و کروبی با انتشار "ویراست دوم منشور سبز" تنها چند روز پس از 25 بهمن رسما اعلام شد، و پیام "انلاحات" آن را لیبرال های حامی شان به سرعت گرفتند.
گرهگاه اصلی منشور سبز موسوی البته پایبندی به قانون اساسی جمهوری اسلامی بوده است که آشکارا هدفی فراتر از رژیم حاضر را نفی می کند. "ویراست دوم" منشور همچنان "قانون اساسی" را محور دارد و "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" را تکرار می کند؛ اما تفاوت هایی با چاپ اول دارد که میزان عقب نشینی موسوی (و کروبی که امضایش تنها بر ویراست دوم هست) را نشان می دهد.(4) بطور نمونه، در نسخۀ پیشین خواست اجرای قانون اساسی زیر سرفصل صریح "قانون گرایی و مذاکره" آمده بود، اما اکنون این سرفصل به "راهکارها" تغییر یافته است! زیر همین سر فصل، در نسخۀ پیشین به صراحت گفته می شد که "پیگیری اهداف و آرمان های همیشگی انقلاب اسلامی... بر پایۀ میثاق مشترک مردم ایران یعنی قانون اساسی" انجام می شود؛ در ویراست دوم هرچند "میثاق مشترک قانون اساسی" برجاست، اما بجای "آرمان های همیشگی انقلاب اسلامی" می گوید "آرمان های همیشگی مردم ایران". در نسخۀ اول "راهکار اصلی" جنبش سبز را "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" می شمرد، و در ویراست دوم، گرچه این آخری به "تلاش برای ایجاد زمینه اجرای بدون تنازل قانون اساسی" کاهش یافته، اما، اولا، این تلاش صرفا "از راهکارهای اصلی" شمرده شده است (یعنی چند تا راهکار اصل دیگر هم ممکن است وجود داشته باشد) و، ثانیا، "اجرای بدون تنازل قانون اساسی" بلافاصله با عبارت "برخاسته از رأی مردم" مقید شده است. و همین نکتۀ آخر روزنه ای است که راه لیبرال ها را به انلاحات باز می کند.
لیبرال هایی که به "ویراست دوم" واکنش نشان داده اند عموما هم آن را تأیید کرده اند و هم تغییرات آن را ناکافی دانسته اند.(5) اما این تقریبا بر همه شان روشن است که پس از 25 بهمن چنین منشورهایی ربطی به واقعیات سیاسی جامعه ندارد. نمونه ها فراوان اند: "«اجرای بی تنازل»... قادر به هیچ پیوند معنی داری با مردمی که در کف خیابان رفتن دیکتاتور را مطالبه می کنند، نیست."(6) "مردم دیگر دنباله رو شعارهائی از قبیل «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» و یا «بازگشت یه عصر طلائی خمینی» که بطور مکرر از سوی آقایان موسوی و کروبی تکرار میگردد، نمی باشند و اساسا این نوع مقولات را منشأ تمام بدبختی های امروزی مملکت میدانند."(7)
اگر "ویراست دوم" جوابگوی وضعیت حاضر نیست پس جنبۀ مثبت آن کجاست؟ سوای برخی خرده ریزها که از جانب لیبرال ها با آب و تاب تکرار می شود (از قبیل اینکه "عدالت" بجای"جایگاه والا" در میان ارزش ها و آرمان های منشور اول اکنون "شأن اولی و اصلی" را در میان ارزش های ویراست دوم دارد!)، تمام جنبۀ مثبت "ویراست دوم" به همان اضافه کردن "برخاسته از رأی مردم" به میثاق "قانون اساسی" محدود است. تعبیر عمومی لیبرال ها چنین است که به این ترتیب ویراست دوم، دستکم به طور تلویحی، دست جنبش را برای مطالبه ای فراتر از رژیم جمهوری اسلامی باز می کند. تفسیر این نکته مثلا این است که اگر منشور هنوز اجرای تمامیت قانون اساسی فعلی را می خواهد، این امر الزاما به معنای تأیید رژیم حاضر نیست. بلکه می توان چنین تفسیرش کرد که به این سبب است که اولا این قانون اساسی روزی روزگاری رأی مردم را داشت، و ثانیا اصولی از همین قانون اساسی که به "حقوق ملت" مربوط است اکنون اجرا نمی شود، و چنانچه این اصول اجرا شود به سود جنبش مردم است. بنابراین، افزودن قید "برخاسته از رأی مردم" خاصیتش این می تواند باشد که خواست "اجرای بی تنازل قانون اساسی" اکنون به معنای این نیست که هدف نهایی جنبش سبز اجرای همین قانون اساسی و حفظ این رژیم است. بلکه اگر تمامی مفاد قانون اساسی فعلی اجرا شود، جنبش می تواند، با رجوع به معیار "برخاسته از رأی مردم"، با دست بازتری بسوی برگزاری انتخابات آزاد و تغییر قانون اساسی برود.(8) با این وجود برای لیبرال ها روشن است که روایت زمخت ویراست دوم از "انلاحات" ناکافی است و کارش نمی گیرد. خوشبختانه خود ویراست دوم وعدۀ ویراست های بهتری را در آتیه می دهد، و برخی لیبرال ها نیز اظهار امیدواری می کنند که ملاحظات شان در ویراست های بعدی ملحوظ خواهد شد.
(9)
چنین تفسیری از "قانون اساسی برخاسته از رأی مردم" در ویراست دوم موسوی را با حسن تعبیربسیار تنها می توان "خوانش خلاق" نام نهاد. خاصیت این خوانش خلاق این است که به لیبرال ها اجازه می دهد موسوی و اصلاح طلبان را در عمل تأیید کنند و دنباله رو آنها باشند، ولی در عین حال برای خود این حق و این وظیفه را قائل شوند که اهدافی فراتر از "ویراست دوم" را در جنبش تبلیغ کنند. به این ترتیب هم خدا را دارند و هم خرما را. واقعیت این است که چنین دوگانگی ای در ذات استراتژی "انلاحات" است. انلاحات عقب نشینی ناگزیر سازشکاران در برابر انقلاب است، و به همین دلیل حد نهایی این عقب نشینی نامعین است و بسته به فشار انقلاب کش می آید. همان طور که در مصر می بینیم، وقتی زورشان نرسد، زیر فشار مردمی که سازمان امنیت را عملا مختل می کنند، ناگزیر می شوند شفیق محبوب مبارک را از نخست وزیری بردارند و شریف مغضوب او را جایش بگذارند. یا در تونس، زیر فشار تظاهرات هایی که گلوله هم چاره اش نبود، یک ماه و نیم بعد از فرار بن علی رضایت دهند که حزبش را هم منحل اعلام کنند. با 25 بهمن مرحلۀ جدید جنبش در ایران هم اکنون در صف سازشکاران تشتت ایجاد کرده و بحث بر سر کمبودهای "ویراست دوم" در محتوا چیزی نیست جز بحث بر سر اینکه خاکریز عقب نشینی کدام است.
آیا بی انصافی نمی کنیم؟ چرا باید پلاتفرم لیبرال هایی را که از حکومت اسلامی عبور کرده اند، و اکنون یک جمهوری غیرمذهبی می خواهند، "انلاحات" نامید؟ نه بی انصافی نیست، و به دو دلیل چنین پلاتفرمی "انلاحات" است؛ دلیل اول به هدف و دلیل دوم به شیوه ها مربوط می شود: اول اینکه خواسته های عینی تودۀ درگیر در این جنبش، همان "نان و آزادی"، در جمهوری ای سکولاری که افراطی ترین لیبرال ها خواهانش هستند متحقق نمی شود. چرا که حکومت مطلوب لیبرال ها قرار نیست تغییری در ساختارهای اقتصاد ایران ایجاد کند؛ و این ذاتی لیبرالیسم است که بنا به تعریف کاپیتالیسم و بازار نظام اقتصادی مطلوب اوست. در ایران امروز، خواسته های اقتصادی طبقه کارگر و تودۀ مردم تهیدست، که شعار "نان" سمبل آن است، مستلزم برقراری دستکم درجه ای از برابری اقتصادی است. و بدون برقراری دستکم درجه ای از برابری اقتصادی، حتی وعدۀ آزادی های سیاسی هم پوچ از آب در می آید. پلاتفرم لیبرال ها نه نان را تأمین می کند (که حتی ادعایش را ندارند)، و نه آزادی را (که ادعایش را دارند). بنابراین، حتی به فرض تحقق پلاتفرم لیبرال ها، یعنی به فرض تحقق حکومت پارلمانی و غیرمذهبی مطلوب آنها، جنبش انقلابی مردم به اهداف خود نمی رسد و بجای تغییر انقلابی (یعنی بنیادی) در ساختارهای اقتصادی و سیاسی، در عمل به درجه ای از تغییر در ساختارهای سیاسی موجود و تحکیم ساختارهای اقتصادی سرمایه داری منجر می شود. نمونه اش را امروز به روشنی در مصر می بینیم: اگر انقلاب در مصر و تونس فراتر از این که به کف آورده است نرود، جز تغییر سطحی ای در نظام سیاسی و تحکیم نظام اقتصادی نابرابری آفرین موجود ثمری نخواهد داشت.
دلیل دوم برای اینکه نقشۀ لیبرال های ایرانی را می توان با دقت و انصاف "انلاحات" نامید در شیوه هایی است که جنبش توده ای را به اتخاذ آنها فرامی خوانند. لیبرال ها نه می توانند و نه می خواهند به تحرک انقلابی طبقه کارگر و تودۀ زحمتکش تکیه کنند؛ این را نه فقط تاریخ همۀ انقلاب ها (از جمله انقلاب بهمن و انقلاب های جاری در جهان عرب) نشان می دهد، بلکه عملکرد لیبرال های ایرانی از آغاز جنبش توده ای در خرداد 1388 تا به امروز بهترین محک تجربی است. آنها از توانمند شدن توده ها، خصوصا در دل یک انقلاب، هراس دارند؛ دقیقا به این دلیل که هرآینه تودۀ مردم زحمتکش نهادهای قدرت خود را برپا کنند دست به اقداماتی می زنند که از نظر لیبرال ها به "صلاح" نیست؛ و عصارۀ این اقدامات هیچ چیزی جز این نیست که نهادهای قدرت مستقیم تودۀ کارگران و زحمتکشان بی شک برای تحقق خواسته ها شان به طور طبیعی برای مالکیت تقدسی قائل نخواهد بود و به سرمایه دست اندازی خواهد کرد. این واقعیت را می توان به سادگی چنین تست کرد که همین امروز از لیبرال های ایرانی بپرسیم، حال که همه معترف اند طبقه کارگر می تواند جنبش جاری در ایران را گام ها به جلو براند، آیا حاضرند برای ترغیب کارگران اعلام کنند که یکی از اهداف مهم این جنبش این است کارگران کنترل تولید را به دست بگیرند و در واحدهای بزرگ مالکیت جمعی برقرار کنند؟ پاسخ لیبرال ها به چنین پرسشی بهتر از هزار و یک استدلال نظری به همه نشان می دهد که وقتی انتخاب بین دو گزینۀ پیشروی انقلاب یا حفظ سرمایه باشد لیبرال ها دومی را انتخاب می کنند. و جریان سیاسی ای که در دل یک جنبش عظیم توده ای نخواهد به تحرک اکثریت زحمتکش این توده اتکا کند، راه دیگری ندارد که پیشبرد نقشه های خود را در بالا و با سازشکاری دنبال کند. به این ترتیب، آیا "انلاحات" توصیف منصفانه ای از هدف لیبرال ها نیست؟
لیبرال های پیگیر و "انلاحات"
بحث بر سر نیات فردی نیست، بحث بر سر کارکرد پلاتفرم یک جریان سیاسی با دویست سال سابقۀ تاریخی و تئوریک به اسم لیبرالیسم است. چپ ترین گرایش در لیبرالیسم ایران صراحتا خواهان یک جمهوری دموکراتیک و غیرمذهبی است. و چه بسا انسان های شریفی که به چنین لیبرالیسمی سمپاتی نشان می دهند، چرا که دل شان از حکومت اسلامی خون است و واقعا آزادی های سیاسی و مدنی می خواهند؛ و به کاپیتالیسم و زیربنا و ساختار اقتصادی هم اصلا فکر نمی کنند. اما مسأله این است که درکشوری مثل ایران امروز، آزادی های دموکراتیک و مدنی نمی توانند برقرار شوند و پایدار بمانند مگر اینکه تحولی در ساختارهای اقتصادی، در مالکیت و توزیع ثروت، پشتوانه اش باشد.(10) هیچ آرمان اجتماعی را، و از جمله آرمان دموکراسی و لائیسیته را، نمی توان صرفا به این دلیل که خوب است متحقق کرد. برای تحقق هر آرمانی، باید هم ساختارهای اجتماعی متناسب با چنین آرمانهایی را تشخیص داد و هم آن نیروی اجتماعی را که بنا به منافع و خواسته هایش توان استقرار این ساختارهای ضروری را دارد. به عبارت دیگر، کدام تغییرات در کدام ساختارها لازم اند؟ و کدام بخش از جامعه، کدام طبقه و اقشار، خواستار این تغییرات اند و کدام شان توان ایجاد این تغییرات را دارد؟
لیبرالیسم ایران چنین پرسش هایی را حتی طرح نمی کند، چه برسد که پاسخی به آنها داشته باشد. بطور نمونه، "جمهوری خواهان دموکرات و لائیک"، که می توان آنها را (مثلا در مقایسه با "اتحاد جمهوری خواهان") لیبرال پیگیر نامید، در بیانیۀ چهارمین گردهمایی خویش مضمون آلترناتیو خود را چنین اعلام می کند: "جمهوری مورد نظر ما... مبتنی بر دموکراسی، لائیسیته، عدالت اجتماعی، برابری حقوقی، و استقلال است."(11) بسیار خوب، گیریم اینها همه بی نقص اند و حتی فرض کنیم که (با اینکه بیانیه بر برابری "حقوقی" و نه برابری حقیقی، تاکید می کند) خواست "عدالت اجتماعی" ناظر است به رفع نابرابرهای اقتصادی و تحقق شعار سمبلیک "نان" برای تودۀ بزرگ مردم ایران. اولا، چه تغییرات ساختاری اینها را ممکن می کند؟ آیا بدون دگرگون کردن بنیان های اقتصاد ایران، "عدالت اجتماعی" شعاری توخالی نمی ماند که سران همین رژیم هم حاضر اند هر روز تکرارش کنند؟ آیا برقراری آزادی های دموکراتیک بدون کم کردن شرّ نیروهای مسلح از سر مردم ممکن است؟... و مهمتر از همه، برای تحقق این آرمان ها چه کار می کنید؟ چگونه، با چه شیوه هایی، با اتکا به کدام نیرویی و چه مکانیسمی، قرار است به تحقق این آرمان ها نزدیک شوید؟
بیانیه وظایف جمهوری خواهان لائیک را در شرایط فعلی چنین تعیین می کند: "در شرایطی که قشرهای وسیعی از شهروندان ایران بیش از پیش روی به افکار و ایده های مدرنیته و از جمله جدائی دولت و دین می آورند، نیروهای جمهوری خواه و لائیک وظیفه خود می دانند که به تبلیغ و ترویج این افکار و ایده ها و ضرورت تحقق آن در ایران بپردازند و دیالوگ اجتماعی پیرامون این مضامین را با نیروهای فکری و سیاسی دیگر دامن زنند."(11) عجب! به نظر جمهوری خواهان لائیک ما، جامعه ایران به این روز افتاده است چون مردم ایده های مدرنیته را نداشته اند یا کم داشته اند؛ حالا خوشبختانه بخشهای وسیعی از مردم دارند به ارزش های مدرن روی می آورند، و وظیفۀ جمهوری خواهان لائیک ما این است که به این روند دامن بزنند، و با نیروهای فکری و سیاسی دیگر، که قاعدتا هنوز ارزش های مدرنیته را خوب حالی نشده اند، وارد دیالوگ شوند و یادشان بدهند. واقعا چگونه می توان آرمان های سیاسی خود را با انجام چنین وظایف غیرسیاسی ای قابل تحقق دانست؟ تعیین چنین وظایفی بر چه تحلیلی از علل برپا شدن جنبش توده ای در ایران اتکا دارد؟ این سوال آخر را همان بیانیه چنین جواب می دهد: "این جنبش [جنبشی که در خرداد 88 آغاز شد] توانست در ذهنیت و فرهنگ اجتماعی-سیاسی شهروندی ایرانیان ارزش هائی را مستحکم کند... اینها همه عناصر تشکیل دهنده فرهنگ دموکراسی و مدرنیته اند که با جنبش مردم در جامعه ایران رشد و توسعه می یابند. افزون بر این، در میان بخش های بزرگی از جامعه تحصیل کرده و شهری، روشنفکران و فعالان جنبش های مدنی، اجتماعی و سیاسی، نفی و نقد دین سالاری، رد ولایت فقیه، و ضرورت جدائی دولت و دین به یکی از ارزش های عقیدتی تبدیل می شوند.
"(11) به عبارت دیگر، جمهوری خواهان لائیک ما دینامیسم تغییر اجتماعی را "روشنگری" می شمارند و، برای نزدیک شدن به اهداف خود، نقش روسو و ولتر و دیدرو را برای خودشان قائل می شوند.
چنین باوری متکی به "خوانشی" از تاریخ عروج مدرنیته در اروپاست که فصل "انقلاب کبیر" را هنوز نخوانده و در فصل "فیلسوفان روشنگری" درجا زده. و می خواهد از همین فصل برای خودش برنامه و استراتژی سیاسی استخراج کند.(12) حتی اگر باور دارید که علت پا گرفتن جنبش توده ها در ایران امروز اشاعۀ ایده های مدرنیته است، آیا از خودتان پرسیده اید که چرا یک قرن و اندی پس از ملکم خان و آخوندوف، ارزش های مدرنیته تازه امروز در ایران پا گرفته است؟ آخر شاید در وضعیت امروز ایران ویژگی ای باشد که رواج این ایده ها را در این مقطع ممکن کرده. آیا مصر و تونس و آن دیگران هم تصادفا درست همزمان با ایران به کشف ارزش های مدرنیته رسیده اند؟ و حتی اگر آزادی و دموکراسی تنها خواست تمام این جنبش ها در همۀ این کشورها باشد، آیا فکر نمی کنید رشد کاپیتالیسم در این کشورها، نابرابری و بیکاری و فقر، و عواملی نظیر اینها، بالاخره نقشی در برپا شدن این جنبش ها داشته اند؟ آیا فاکتورهای جهانی، عروج نئولیبرالیسم، سقوط شوروی، بحران جهانی اقتصاد، ناکامی امریکا در خاورمیانه، عروج چین، رقابت های امپریالیستی، و عواملی نظیر این ها هیچ تأثیری بر جدال ازلی-ابدی میان ایده های مدرنیته شما و ایده های سنتی آن دیگران نداشته اند و کافی است بر همین جدال فکری فوکوس کنیم تا بفهمیم دنیا و ایران به کدام سمت می تواند برود؟
(13)
لیبرال های پیگیر البته جناح چپ لیبرالیسم ایران را می سازند، و نمی خواهند فعالیت سیاسی لیبرالیسم ایران محدود به استراتژی دنباله روی از اصلاح طلبان مذهبی باشد که بستر اصلی لیبرالیسم ایران دنبال می کند. این مزیت آنها بر جناح راست است؛ اما صرفا خاصیت سلبی دارد. جناح چپ لیبرالیسم ایران هیچ استراتژی سیاسی ای را پیش ننهاده است، و با چنین تحلیلی (یا در حقیقت فقدان تحلیل) از علل عروج جنبش توده ای، ابدا نمی تواند خواسته های را که طبقات و اقشار شرکت کننده در این جنبش به طور عینی دارند حتی طرح کند. و به طریق اولی نمی تواند شرایط سیاسی-اقتصادی ای را که این خواسته ها در متن آن متحقق می شوند ترسیم نماید. برقراری آزادی های دموکراتیک در عمل (شامل جدا ساختن دین از دولت)، مسأله ای نیست که با رجوع به فلسفۀ سیاسی و بحث نظری و مقایسۀ خواص اشکال مختلف حکومت قابل حل باشد. هیچیک از اشکال حکومت دموکراتیک، هیچ قانون اساسی مترقی و لائیکی، به خودی خود تضمین پایدار ماندن آزادی های سیاسی و مدنی و حقوق برابر نیست. (نگاهی کنید به هند امروز تا تخاصم مذاهب، مردسالاری، و بقاء اجتماعی سنت کثیف کاست ها را، به رغم قانون اساسی لائیک و قوانین دموکراتیک و انتخابات آزاد، ببینید.) شکل حکومت نه به سبب آنچه در قانون اساسی اش نوشته اند، بلکه تنها در صورت متکی بودن این قوانین به محتوای واقعی ساختارهای قدرت سیاسی و اقتصادی مناسب، می تواند آزادی و برابری را تضمین کند.
پرسش اصلی برای هر جنبش توده ای و برای هر انقلابی که نان و آزادی را برای همگان می خواهد این است که کدام ساختارهای سیاسی و اقتصادی را باید متحول کند، و این کار از عهدۀ کدام نیروهای اجتماعی، کدام طبقه، بر می آید. هر پلاتفرم سیاسی ای که متکی به تشخیص ساختارهای اقتصادی و سیاسی ای که باید به طور بنیادی متحول شوند نباشد، نمی تواند خواسته های عینی جنبش توده ها را برآورده کند. پلاتفرم لیبرال های ما، پلاتفرم چپ ترین جمهوری خواهان ایرانی، به هیچ وجه شرایط مادی تحقق خواسته های برابری اقتصادی و آزادی های سیاسی و مدنی ("نان و آزادی") را باز نمی شناسد و به طریق اولی قادر به بسیج نیروی اجتماعی قادر به چنین تغییراتی نیست. پلاتفرم لیبرال های ایرانی، حتی چپ ترین شان، از مسألۀ برابری اقتصادی یکسره غافل است (که گفتیم، تصادفی نیست و هویت مکتب لیبرالیسم است)، و با تنزل دادن مسأله آزادی های سیاسی و مدنی به فرم حکومت، حتی برای آرمان دموکراتیک و لائیک خودشان نیز کارآیی ندارد. در نتیجه، حتی به رغم هر نیت خیری (که در بسیاری از گروهبندی های لیبرال اساسا غایب است)، بهترین پلاتفرم جمهوری دموکراتیک آنها نیز در عمل این فونکسیون را می یابد که صرفا تغییرات سیاسی در فرم حکومت را بمنزلۀ تحقق اهداف جنبش انقلابی توده ها جلوه دهد. خواسته یا ناخواسته، این وفاداری به اهداف انقلاب توده ها نیست، این تلاش برای مهار کردن آن با "انلاحات" است. به انقلاب مصر نگاه کنید و مثلا نقش عینی لیبرال خوش نیتی چون البرادعی را ببینید.
مرز انقلاب و اصلاحات
انقلاب یا اصلاحات دو پاسخ متفاوت به نیازهای جنبش توده ای جاری هستند. خواسته های عینی جنبش توده ای جاری (که طبقات و اقشار متعددی را در بر می گیرد) در شعار سمبلیک "نان و آزادی" منعکس است. جنبش توده ای در ایران در یک سال و نه ماه گذشته (و در دو سه ماه گذشته با انفجار انقلاب عرب) به تجربه قطعا دریافته است که تحقق خواسته هایش از مسیر تغییر سیاستمداران و اصلاحاتی در رژیم جمهوری اسلامی نمی گذرد. این امر اکنون شعور متوسط جنبش است و جای انکار ندارد. به این ترتیب آلترناتیو اصلاح طلبی اسلامی که موسوی و سایر جناح های رانده از قدرت پیشاروی جنبش می گذاشتند عملا رد شده است. اکنون هواخواهان اصلاحات بدل به مبلغان "انلاحات" می شوند؛ به این معنا که اجتناب ناپذیر بودن تغییر رژیم را می پذیرند، اما تلاش می کنند که جنبش مردم به تغییر فرم در حکومت اکتفا کند. تندترین آلترناتیو لیبرالیسم ایرانی نیز فراتر از تغییر نوع حکومت نمی خواهد و به این اعتبار در بهترین حالت ضرورت یک انقلاب سیاسی را می پذیرد. اما (حتی با فرض عملی بودن آلترناتیو لیبرال ها) آیا یک انقلاب سیاسی برای تحقق "نان و آزادی" کافی است؟
برای تحقق "نان و آزادی" یک انقلاب سیاسی کافی نیست، بلکه یک انقلاب اجتماعی لازم است. چرا که هیچ تغییری در فرم حکومت بخودی خود تضمین نمی کند که، بطور نمونه، رابطۀ زن و مرد در جامعه واقعا برابر شود، یا به ویژه شکاف میان فقیر و غنی پر شود. نه نان و نه آزادی بدون دگرگون کردن مناسبات نابرابر قدرت در جامعه متحقق نمی شوند. میزان قدرت هر طبقه و هر گروه در جامعه اساسا با دسترسی به قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی تعیین می شود، و بدون تضمین دسترسی برابر و همگانی به این منابع قدرت نمی توان "نان و آزادی" را برای همگان تأمین کرد. یک انقلاب سیاسی، یعنی صرفا تغییر شکل حکومت، مثلا از یک حکومت مذهبی به لائیک، یا ازیک حکومت دیکتاتوری به پارلمانی، به خودی خود توزیع منابع قدرت سیاسی و قدرت اقتصادی در سطح جامعه را تغییر نمی دهد. برای این کار یک انقلاب اجتماعی لازم است، یعنی تغییراتی که در عمل برخورداری طبقات و گروه های محروم جامعه را از قدرت اقتصادی و قدرت سیاسی (یا تأمین "نان و آزادی" را) ممکن می کند.
تاریخا لیبرالیسم آن مکتبی است که هستۀ اصلی اش تعیین آنچنان شکل مناسب حکومت است که آزادی های مدنی و سیاسی و برابری حقوقی را تضمین کند؛ به این اعتبار لیبرالیسم در کشمکش های اجتماعی دست بالا ضرورت انقلاب سیاسی را می پذیرد. در مقابل، تاریخا سوسیالیسم (حتی پیش از مارکس) آن مکتبی است که انقلاب اجتماعی را برای تحقق آزادی و برابری واقعی ضروری می داند. انقلاب اجتماعی یعنی برهم زدن مناسبات نابرابر قدرت در جامعه؛ یعنی نه فقط تغییر در فرم حکومت، بلکه دگرگون کردن ساختارهای موجود اقتصادی و سیاسی که منشأ نابرابری در جامعه هستند. برخلاف لیبرال ها، که نوع حکومت مطلوب شان را از ایدئولوژی و مکتب شان استخراج می کنند و در هر شرایطی آن را بمنزلۀ نوشدارو تبلیغ می کنند، سوسیالیست ها (یا دستکم سوسیالیست های مارکسیست) در پی تحقق هیچ نقشۀ مکتبی و از پیشی برای بازسازی جامعه نیستند، و بنابراین هیچ شکلی از حکومت را نیز به دلایل ایدئولوژیک تبلیغ نمی کنند. مارکسیست ها تلاش می کنند علل پا گرفتن جنبش های اجتماعی را بشناسند، و شرایط ضروری برای پیشروی و تحقق اهداف این جنبش ها را با تجزیه و تحلیل عینی تشخیص دهند. نوع حکومت مطلوب نیز در هر مورد تاریخی با این معیار تعیین می گردد که چه نوع حکومتی می تواند متناظر با تأمین شرایط لازم برای پیروزی این جنبش باشد. بنابراین، اختلاف نظر اصلی ما با لیبرال های ایرانی از بحث بر سر آلترناتیو حکومت مطلوب آنها یا ما آغاز نمی شود، بلکه از بحث بر سر فراهم کردن شرایط تحقق خواسته های جنبش جاری آغاز می شود. در ایران امروز، در مرحلۀ حاضر جنبش تودۀ مردم، نزدیک شدن به تحقق "نان و آزادی" در گرو کدام تحولات اصلی است؟ اختلاف سیاسی بین لیبرالیسم و مارکسیسم در شرایط امروز ایران در پاسخ های متفاوت به این پرسش است. پاسخ لیبرال ها را بالاتر دیدیم. به نظر نگارنده، به عنوان یک مارکسیست، جنبش توده های مردم ایران برای تحقق اهداف "نان و آزادی" در مرحلۀ فعلی باید ایجاد سه تحول اصلی زیر را آماج قرار دهد:
1) انحلال سپاه و بسیج و کلیۀ ارگان های اطلاعاتی و انتظامی سرکوبگر. تصور وجود آزادی بیان، آزادی اجتماعات، و آزادی ایجاد تشکل و اعتصاب، بدون کم کردن شرّ ارگان های مسلح رسمی و نیمه رسمی از سر مردم ممکن نیست. در همین دو ماه اخیر سیر انقلاب در تونس و مصر نشان می دهد که حتی بعد از سقوط شخص اول رژیم، دست نخورده ماندن نیروهای نظامی آن عاملی است که با سرکوب تظاهرات ها و اعتصاب ها عملا جلوی تحقق خواسته هایی که مردم بخاطرش انقلاب کردند را می گیرد. در مورد ایران نگفته پیداست که شرط برقراری آزادی انحلال دادگاه های اسلامی و لغو کلیۀ قوانین اسلامی و تبعیض آمیز علیه زنان، علیه اقلیت های قومی و ملی (شامل افغانی ها) و علیه اقلیت های مذهبی (و آتئیست ها) است؛ ولی خود این امر بدون حذف سپاه و بسیج و سایر ارگان های سرکوبگر از صحنۀ سیاست و جامعه متصور نیست.
2) پایان دادن فوری به فقر. اقدامات لازم برای پایان دادن به فقر کاملا شناخته شده اند و امری است که در هر کشور متمدنی رایج است: تعیین حداقل دستمزد توسط نمایندگان واقعی کارگران؛ برقراری بیمه بیکاری برای همۀ افراد آماده به کار؛ برقراری همگانی بیمه های اجتماعی، بهداشتی، بازنشستگی، از کار افتادگی؛ تأمین فوری مسکن مناسب برای همگان. عملی کردن این کارها در ایران امروز کاملا ممکن است، و این حداقل اقدامات لازم برای تأمین "نان" و در راستای از میان بردن نابرابری های اقتصادی و اجتماعی است. بدون از میان بردن فوری فقر، بدون جهتگیری برای ایجاد برابری اقتصادی، بخش عظیم جمعیت ایران در عمل نمی توانند از آزادی های سیاسی بهره ای ببرند و در بهترین حالت "آزادی و دموکراسی" تنها روی کاغذ خواهد ماند.
3) مصادرۀ دارائی ها و سرمایه های سپاه، بسیج، بنیادها، همۀ نهادهای سرکوبگر و انگل، و مصادرۀ ثروت و سرمایه های سران رژیم. دارایی ها و سرمایه های مصادره شده تحت نظارت مستقیم نهادهای مردمی منبع هزینه های پایان دادن فوری به فقر را تأمین می کنند.
تحولات دیگری قطعا هنوز لازم اند تا جنبش توده ای جاری در ایران بتواند "نان و آزادی" را برای همگان تضمین کند؛ اما در مرحلۀ فعلی تأکید بر همین سه تحول نیز کافی است تا مرز انقلاب اجتماعی را با اصلاحات (و انلاحات و تغییر شکل رژیم) ترسیم کند. بین انقلاب و اصلاحات مرز هست، اما برخلاف آنچه لیبرال ها تبلیغ می کنند مرز بین انقلاب و اصلاحات به سبب باور لیبرال ها به "پرهیز از خشونت" و "عشق" مکتبی مارکسیست ها به انقلاب نیست. مارکسیست ها چنین چشم اندازی را پیشاروی جنبش توده ها می گذارند چون خواسته های همین جنبش جاری شرایط تحققش اینهاست. نگاهی به همین سه تحول کافی است تا نشان دهد که جنبش مردم ایران بدون اتکاء به نیروی خود، بدون یک مبارزۀ خستگی ناپذیر، و بدون ایجاد نهادهای قدرت مستقیم کارگران و زحمتکشان، قادر نخواهد شد شرایط تحقق "نان و آزادی" را تأمین کند. یعنی ایجاد این تحولات در گرو اتخاذ شیوه های انقلابی توسط جنبش و سرنگون کردن جمهوری اسلامی است؛ به این دلیل است که مارکسیست ها مبّلغ انقلاب اند.
***
زیرنویس ها:
1) برای توجیه نظری "جنبش اصقلابی" (اصطلاح خودشان) نزد اصلاح طلبان نگاه کنید به، حمید رضا جلایی پور، جامعه شناسی جنبش های سیاسی، تهران، طرح نو،1381. "اصقلاب" به تقلید از واژۀ ساختگی (Refolution) است که تیموتی گارتن اَش، روزنامه نگار و دانشگاهی دست راستی انگلیسی، در توصیف سقوط دولت های بلوک شرق در 1989 به طور گذرایی به کار برده بود، اما نه خودش و نه هیچ دانشگاهی دیگری این اصطلاح را از نظر تحلیلی جدی نگرفت و محتوای تئوریک و استراتژیک بارش نکرد. معنا و کارکرد "اصقلاب" برای اصلاح طلبان حکومتی در ایران را بطور نمونه سعید حجاریان (گفتگو با سعید حجاریان، سایت امروز، تابستان 1382)، در پاسخ به این پرسش که "آیا اصلاحات می تواند اهداف انقلابی را دنبال کند؟"، به فشرده ترین شکلی چنین توضیح می دهد: "بله. اما بهتر از انقلاب، و کاملا هم ممکن است. بجای اینکه بگوید اصلاحات (رفورم) و انقلاب (رولوشن) می گویند رفولوشن. شکل رفورم دارد و ماهیت رولوشن." (پرانتزها در اصل است.) کاربرد "اصقلاب" نزد اصلاح طلبان ایران بسته به مقاطع مختلف سایه روشن هایی داشت؛ مثلا نگاه کنید به، حمید رضا جلایی پور، "جنبش اجتماعی ایران به کدام سو می رود؟"،
سایت رویداد، سه شنبه 7 خرداد 1382. "نظریۀ اصقلاب" در میان لیبرال های ایران، مثلا در "اتحاد جمهوری خواهان"، مدافعان جدی پیدا کرد؛ نگاه کنید به، جمشید اسدی، "اتحاد جمهوری خواهان، سه سال بعد..."، سایت ایران امروز، 5 نوامبر 2006.
2) بهروز محمدی، "اصقلاب سبز، اصلاحات انقلابی"، سایت جنبش راه سبز، 21 شهریور 1389.
3) فرخ نگهدار البته برجسته ترین نمونه در این دسته است؛ مثلا نگاه کنید به، "درس های بزرگ حرکت 25 بهمن – خطر اول، خطر دوم"، سایت اتحاد جمهوری خواهان، 19 فوریه 2011، و "زنده باد موسوی، زنده باد کروبی – این است پاسخ فرمان دستگیری رهبران سبز" همان سایت، 1 مارس 2011.
4) برای نسخۀ اول منشور نگاه کنید به، "بیانیۀ 18 میرحسین موسوی و منشور سبز" سایت کلمه، 25 خرداد 1389؛ و برای ویراست دوم به، "منشور جنبش سبز (ویراست جدید)"، همان سایت، 3 اسفند 1389.
5) برای نمونه هایی از برخورد تأیید آمیز و در عین حال انتقادی به "ویراست دوم" منشور نگاه کنید به، حسین باقرزاده، "منشوری که تمامیت جنبش سبز را نمایندگی نمی کند"، سایت ایران امروز، 3 اسفند 1389؛ بهزاد کریمی، "نگاه به منشور از جایگاه تحول طلبی!"، سایت اخبار روز، 9 اسفند 1389.
6) احمد پورمندی، "یک گام به پس"، سایت اتحاد جمهوری خواهان، 22 فوریه 2011.
7) مهرداد خوانساری، "آب رفته را نمی توان به جوی بازگرداند"، سایت خبرنامه گویا، 8 اسفند 1389.
8) برای نمونه نگاه کنید به مراجع زیرنویس های 5 و 6.
9) مثلا نگاه کنید به همان مقالۀ باقرزاده، زیرنوس 5.
10) برای تفصیل این نکته نگاه کنید به، ایرج آذرین، "تناقضات جمهوری خواهی"، بارو، شمارۀ 21، مرداد 1383 (اوت 2004).
11) "بیانیه جنبش جمهوری خواهان دموکرات و لائیک ایران – جنبش مردم ما نیز پیروز خواهد شد!"، سایت ندای آزادی، 12 اسفند 1389.
12) برای تفصیل جایگاه "روشنگری" نزد جمهوری خواهان ایران نگاه کنید به، ایرج آذرین، "اپوزیسیون لیبرال بالهای بسته اش را می گشاید؟ - اپوزیسیون لیبرال و کارکرد سیاسی مانیفست گنجی"، بارو، شمارۀ 12 و 13، مهر و آبان 1381 (سپتامبر و اکتبر 2002).
13) برای یک تحلیل مارکسیستی از بحران ایران نگاه کنید به، "ایران در عصر بحران و انقلاب"، بارو، شمارۀ 25، اسفند 1389 (مارس 2011)؛ بویژه فصل چهارم، "اقتصاد سیاسی بحران ایران".