آیا وحشت می تواند پیروز شود؟

اِلین جونسون

برگردان: حميد قربانى


به نقل از به پيش! شماره ٤، ١٦ تير ١٣٨٤


هنگامی که قتل عام به دستور اسلام کریموف رُخ داد، انسانهای زیادی اظهار ناراحتی و تنفر کردند، ولی مثل هر واقعۀ اجتماعی دیگری در این جا هم معترضین به دلیل تعلقات طبفاتی و اجتماعی مختلف با برداشت ها و علل متفاوت اعتراض خود را اعلام کردند که شما در زیر یکی از این اعتراضات و اظهار انزجار ها از چنین وقایعی را از زبان یک روزنامه نگار میخوانید. اما کسانی دیگری نیز اظهار ناراحتی کردند که من فقط در این جا توجه شما را به یکی از آنها جلب می کنم. دولت سوسیال دموکرات سوئد با خرج میلیونها کرون از پول مالیات دهندگان این کشور، همزمان با ابن رخداد میزبان سران و وزرای کشورهای عضو پیمان نظامی ناتو بود. وزیر امور خارجه سوئد و فرمانده ناتو هم از کسانی بودند که از وقوع این جنایت ناراحتی خود را اعلام نمودند ولی نه برای اینکه صدها و شاید هزاران انسان بیگناه جان باخته بودند، بلکه برای این ناراحت بودند که این فاجعه باعث شده که رئیس جمهور اُزبکستان نتواند در این کنفرانس شرکت کند.

مطلب زیر گزارش تکان دهندای از فاجعه انسانی اندیجان است که به قلم روزنامه نگار غیروابستۀ سوئدی الین جونسون نوشته شده و در روزنامه آفتون بلادت در تاریخ 9-6-2005 به چاپ رسیده است.

حمید قربانی

4-7-2005

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

روزنامه نگارغیروابستۀ سوئدی اِلین جونسون از اُزبکستان گزارش می دهد.

هنوزمشخص نیست که چه تعداد انسانِ بی گناه در قتل عام شهر اندیجان در نیمۀ ماه مه درازبکستان جان خود را از دست دادند و رئیس جمهوراسلام کریموف به درخواست اتحادیه اروپا مبنی بر فرستادن یک هئیت تحقیق جوابی نداده است.

امروزه در برابر این جنایت یک تمایل شدید به سکوت برعلیه رورنامه نگاران، شاهدان عینی، فعالین مدافع حقوق انسانی و خانوادههای جان باختگان اندیجان بر دستگاههای خبر رسانی حکمفرما شده است.

تنها روزنامه نگار سوئدی که توانست به این کشور داخل شود و برای رادیو وتلویزیون سوئد گزارش تهیه کند، الین جونسون روزنامه نگار غیر وابسته بود. او برای دادن خدمات آموزشی به یک روزنامه ی دولتی به ازبکستان رفت، ولی در آن جا به یک خبرگزاری غیرقانونی و ممنوعِ ازبک پیوست. دراینجا توجه شما را به توصیف او از این واقعه جلب می کنیم.

الین جونسون:

"زندگی من در خطر است، افراد پلیس مرا تعقیب می کنند و هر شب زنگ اتاق مرا می زنند آیا من باید فرار کنم یا از مقاومت دست برداشته و خود را تحویل دهم؟"

" من اطلاع یافتم که آنها دستورکشتن مرا دریافت کرده اند." "من جرئت بیرون رفتن از خانه را ندارم، مردان ناشناس شبها دور و بر خانه من می دوند، من باید چه کار کنم؟"

هر روز زمانی که صندوق پستی الکترونیکی ام را باز می کنم آنرا پراز نامه های دوستان و همکارانم در ازبکستان می بینم، آنها همه خواهان کمک کردن هستند. آنها کسانی هستند که بامن در هنگامی که از اُزبکستان برای رادیو و تلویزیون سوئد، گزارش تهیه می کردم، همکاری می کردند. برای توصیف اوضاع ازبکستان حقیقتا کافی است که من فقط نامه های آنها را منتشر کنم، ولی این کار با آشکارشدن نام آنها برایشان حکم مرگ را دارد. آنها اکنون برای این که روزنامه نگار هستند با جانشان بازی می کنند، آنها را در تبلیغات تهدید کننده ای که درهفته های اخیر به طورمرتب جاری است، خائن به مملکت و قاتل می نامند.

بودن من دراُزبکستان در زمان آتش گشودن نیروهای امنیتی و انتظامی به روی مردم درشهر اندیجان، کاملا اتفاقی بود. من به تاشکند رفتم که بعنوان یاری دهنده و راهنمایی کننده برای بالا بردنِ توان روزنامه نگاری در یک روزنامه وابسته و مورد اعتماد دولت کار کنم. هنگامی که سردبیر همان روزنامه در باره حوادث اندیجان با این عبارت "من وقت نگاه کردن به آنجا را ندارم." قضاوت کرد، من از آنجا فرار کردم تا بتوانم به کارِ رورنامه نگاری بپردازم. من به خبرگزاری اوز نیوز(Uznews ) که یک خیرنگاری زیرزمینی است پیوستم. این خبرگزاری بعد از آنکه دولت این کشور به آن اجازۀ کار نداد به یاری چند روزنامه نگار در تاشکند پایتخت این کشور، کارش را ادامه می دهد.

هر روز صبح زمانی که من و دوستان اُزبکستانی ام به محل کارمان می آمدیم با ماموران امنیتی روبرو بودیم که هر بار با ماشین های مختلف و چهره های متفاوت درست مقابل اتاقهای کارمان با شیشه های باز ماشین های شخصی، موبایل در دست، ایستاده بودند. آنها هر گونه رفت و آمد به محل کارمان را کنترل می کردند و هرگونه حرکت باصطلاح مشکوکی را بوسیله تلفن به مقامات امنیتی بالاتر گزارش می نمودند. گاهی برای بیشتر ترساندن و ایجاد رعب و وحشت از ما عکس می گرفتند. در تظاهرات تاشکند ماموران امنتیتی بوسیله دوربین های فیلم برداری ِویدوئویی از ما فیلم می گرفتند، ولی بیشتر ازخود شرکت کنندگان در تطاهرات فیلم برداری می کردند. آنها در زمان مصاحبه روزنامه نگاران با شرکت کنندگان در تظاهرات، خود را به زور در بین مصاحبه شوندگان و مصاحبه کنندگان، برای گوش دادن و گزارش تهیه کردن از گفتگو ولی بیشتراز همه چیز، برای ایجاد وحشت و هراس قرار می دادند.

یکی از فعالین حقوق انسانی که در یک تظاهرات در جلوی سفارت روسیه شرکت کرده بود، وضعیت را این چنین توصیف می کند : " به محض مطرح شدن در مطبوعات جای ما در زندان است. زمانی که شما محل را ترک کنید، آنها ما را دستگیر می کنند. شما روزنامه نگاران تنها ضامن امنیت ما هستید."

درست بعد از این که توجه مطبوعات غربی از اُزبکستان برگشت، به اعمال خشونت آمیزاز سوی نیروهای امنیتی و انتظامی دولتی افزوده شد. در یک تظاهرات من خودم شاهد بودم که ماموران نیروی امنیتی با باتون به جان تظاهرکنندگان افتادند و پلاکاردهای آنها را پاره کرده و آنها را از ناحیۀ شکم مورد حمله قراردادند. یکی از همکاران من ا این صحنه بوسیله دوربین فیلم برداری کرده است. پس از آن من فیلم را نیز تماشا کرده و همچنین زخمها و خون مردگیهای موجود در بدن فعالین حقوق انسانی را بعد از هر تظاهراتی دیده ام.

واقعا مشکل است که انسان بتواند احساس خود را توصیف کند که اول از این طرف خیابان به آن طرف خیابان از وسط دوربین های فیلم برداری نیروهای امنیتی و تظاهر کنندگان وحشت زده فرار کند و بعد درکافه ای ناهار بخورد که در آنجا همه شاد و خندان در حال گوش دادن به موزیک پاپ و یا در حال صحبت نمودن از خرید های ارزانقیمت روزانه و مقایسۀ آنها با یکدیگر باشند و ندانند که در یک محل آن طرف تر چه می گذرد. من چندین بار به این فکر کردم که : کدام جهان واقعیت دارد ؟ جهان آنها و یا ما ؟ چگونه ممکن که این دو دنیای کاملا متفاوت، در کنارهم موجود باشند ؟

هممانند آن شب هنگام، در هتلی که من زندگی می کردم، اتفاق می افتد . توریست ها، بازنشستگانیِ از فرانسه و ایتالیا در کنار استخر شنا درحال نوشیدن مشروبات، و خدمتکارانی که به رویت می خندند و می گویند، اوی، تو امروز خیلی کار کردی، تو.

این درست شبی است که روز آن در چهل مایلی آنچا چند صد انسان را با شلیک گلوله به قتل رساندند. اما انسان نمی داند، واقعا کیست که نداند واقعیت چیست ؟ و چه کسی دارد خود را به ندانستن می زند ؟ من برای این که شناخته نشوم ساکت می مانم و با لبخندی ساختگی برلب با پرسنل در باره چگونگی هوا شوخی می کنم.

یکی از زنان دوست من که خبرنگار نیست، ولی اتفاقی به فاکت هایی در رابطه با قتل عام اندیجان دست یافته بود برای من تعریف کرد که هنگامی که او به کافه اینترنتی برای مایل کردن آنها برای من می رود، مسئول کافه به طور ناگهانی بالای سرش ظاهر شده و به او می گوید که شما باید بیدرنگ کافه را ترک کنید، زیرا که شما مشغول کار غیرقانونی و ممنوع سیاسی هستید.

در برخی از کافه های اینترنتی امروزه شما با آگهی هایی روبرو می شوید که نوشته شده است که اگر شما به سایت های ممنوعه مراجعه کنی، جریمۀ شما چقدر است. اگر به سایتهای پورنوگرافی مراجعه کنی، جریمۀ شما 5 دلار ولی اگر به سایت های سیاسی مخالفین مراجعه نمایی 10 دلار باید بعنوان جریمه بپردازی. حداقل دستمزد روزانه در اُزبکستان 7 دلار است.

در بین سکوت و انکار: در حین مسافرت با یک تاکسی من و دوستانم در باره همکاران تهدید شده مان، در حال صحبت کردن هستیم. هنگام پیاده شدن ازتاکسی راننده تاکسی ناگهان بر می گردد و می گوید : "نا راحت نباشید، شما تنها نیستید، ما همه با شما هستیم."

اکنون من هم خودم را یک میرغضب احساس می کنم. بسیاری از همکاران اندیجانی من که بر ترس خود پیروز شدند و با من مصاحبه کردند، با وجود آن همه وحشت مرا به خانه های خود مهمان نمودند. زندگی همۀ آنها در خطرجدی است. حداقل 5 نفر از آنها دستگیر شده و در زندان به سر می برند، بقیه هر روزه از جانب پلیس و ماموران امنیتی تهدید می شوند. من می دانم که بسیاری از آنها با مطبوعات دیگر هم همکاری کرده اند ؛ اما، در هر صورت من خودم را مسئول دانسته و شریک جرم هستم و این آگاهی وحشتناکی است.

من در یک ما شین با پسری مصاحبه کردم. چشمان او پر از اشک شد و صدایش به هق هق بیشتر از حرف زدن شباهت داشت، هنگامی که برای من تعریف می کرد که چگونه و چطور همسایگانش را در میدان به قتل رساندند، و چطور او جنازه ها را در صبح زود منتقل کرد. همزمان او از این ترسی وحشتناک داشت که با من، یک روزنامه نگار خارجی در ماشین شناسایی گردد. هر دفعه که ماشینی به طرف ما می آمد من مجبور می شدم که چهره غربی خودم را از دید راننده وبقیۀ سرنشینان آن پنهان نمایم. من اسم او را نپرسیدم، من مایل نبودم که نام او را بدانم. اما چرا او باید به من اطمینان می کرد ؟ در هر صورت او این کار را کرد، نفرت او بر ترسش پیروز شده بود.

بعد از مصاحبه کردن یک تیم روزنامه نگاران خارجی با زخمیان یک بیمارستان در اندیجان، 15 نفر از زخمیها ناپدید شدند. زنی که مرا می شناخت برای من تعریف کرد که چگونه به او دستور دادند که آنها را با تخت های بیمارستانشان به یک ماشین باری که بوسیله سربازان مسلح نگهبانی می شد، منتقل کند. کسی نمی داند که آنها را کجا بردند. در هفته گذشته یکی از اهالی اندیجان را بعد از اینکه نشان داد که یکی ازگورهای دسته جمعی، کجا وجود دارد به قتل رساندند. ما برای این که بدانیم کشته ها را چگونه دفن نموده اند سعی کردیم که با مردمی که در نزدیکی کوهی که گورها در دامنه آن واقع شده اند، سکونت دارند مصاحبه کنیم، اما آنها از ترسِ گرفتار شدن ازحرف زدن با ما پرهیزکردند.

یک دوست همکار اندیجانی من دارد فکر می کند که خود را به مامورین امنیتی- اطلاعاتی تحویل دهد با این امید که مامورین به اذیت و آزار خانواده اش خاتمه دهند. او قبل از قتل عام دراندیجان هم بعنوان عنصر خطرناک از طرف دولت شناخته شده بود و براثرآن کارش را از دست داده و مدتی بود که به طورغیرقانونی و مخفیانه در شهر دیگری زندگی و کار می کرد. او به کار روزنامه نگاری خود ادامه داده و طبیعتا دررابطه با قتل عام محل تولدش گزارش تهیه می کرد. چند هفته است که بطور دائم، مامورین امنیتی رژیم به خانواده اش تلفن می زنند و اورا می خواهند، شب ها به درب خانه آنها مراجعه کرده و زنگ را به صدا در می آورند. اگر دوستم برای نجات جانش از کشور فرار کند، ریسک این که، آنها به جای او زنش را به گروگان بگیرند خیلی زیاد است، زیرا که آنها به اذیت و آزار خود نسبت به کسی که اعتراف کرده باشد که باصطلاح جرمی را مرتکب شده است پایان نمی دهند. آنها حتی بعد از دستگیری هم موقعی به اذیت و آزار خود نسبت به خانواده مجرم پایان می دهند که خانواده قول دهد که حرفی با کسی نمی زند و شکایتی نمی کند. و باید همچنین دوستان و همسایگان هم بدانند که آنها با فردی" ناباب" رفت و آمد داشته و دارند.

این چنین درجامعه اُزبکستان ترور و وحشت خود را گسترش می دهد. سوال به طور واقعی این است که آیا ترس ازانتقام و کینه جویی پیروز می شود، یا به ناامیدی برای حاکمان وحشت آفرین تبدیل خواهد شد؟ این بستگی به ما در سراسر جهان دارد.

آیا ما می توانیم فقط با صدای شلیک گلوله ها عکس العمل نشان دهیم، یا اینکه، همچنین قادر به درک فریاد درگلو مانده یک توده مردم بی صدا خواهیم شد؟


www.wsu-iran.org wsu_wm@yahoo.com