دو مقاله

: محمد قراگوزلو

تیر ١٣٨٩- جولای ٢٠١٠


بیست و سوم تیر ماه 1389

سبز نئوکان (میلتون فریدمن و عالیجناب سبزپوش)

نام و شهرت میلتون فریدمن به چند دلیل مشهور و جهانی شده است:

تاسیس مکتب شیکاگو و تئوریپردازی در زمینهی اقتصاد سیاسی نئولیبرالی.

طراحی تئوری ضد انسانی دکترین شوک.

تاثیرپذیری مستقیم تاچریسم و ریگانیسم از دکترین پیش گفته.

تکمیل مباحث نظری مکتب لیبرالی وین (فون میسز ـ فون هایک).

عملیاتیسازی کودتای شیلی با استفاده از برنامهها و حضور فعال شاگردان او.

تدوین کتاب "سرمایهداری و آزادی" در دفاع از بازار آزاد.

دریافت جایزهی نوبل اقتصادی سال 1976 برای تنظیم سیاستهای مونتاریستی، تحلیل مصرف و مواضع ضد کارگری.

مشاور اقتصادی ریچارد نیکسون و رونالد ریگان.

از همین معرفی اجمالی نیز پیداست که دست تئوریهای میلتون فریدمن به خون میلیونها کارگر و زحمتکشی آغشته است که در جریان کودتا، خصوصیسازی، بیکارسازی، تقلیل وضع معاش، انحلال اتحادیههای کارگری، پولسالاری و... قربانی نظام سرمایهداری نئولیبرال شدهاند.

میلتون فریدمن – که هوادارانش او را عمو میلتی میخوانند – یکی از اعضای مجمع مونت پلهرن سوئیس بود که در سال 1947 توسط وینستون چرچیل تاسیس شد. اعضای اصلی مجمع 37 تن از راستترین تئوریسینهای لیبرالیسم بودند. کسانی همچون فون میسز، فون هایک، کارل پوپر، مایکل پولانی و... که رسماً علیه دولت رفاه – و به زعم خود "سوسیالیسم خزنده" - غداره کشیده بودند.

(در این زمینه بنگرید به فصول مختلف کتاب "بحران" به همین قلم، و به ویژه فصل "نئولیبرالیسم در چالش با سوسیالیسم"، صص: 144-85، تهران: انتشارات نگاه).

آوازهی فریدمن (2006-1912) زمانی از حلقهی نئوکانها گذشت و پنج سال بعد به دریافت جایزهی نوبل – به تعبیر شاملو جایزه برای بهترین انشا در مدح آمریکا - ارتقاء یافت که دولت دموکراتیک سالوادور آلنده به اعتبار نظریهپردازیهای مکتب شیکاگو و در جریان یک کودتای آمریکایی ساقط شد. از سوی دیگر به روایت نائومی کلاین از "سرمایهداری فاجعه"، هنگامی که حملهی تروریستی یازدهم سپتامبر صورت گرفت کاخ سفید از شاگردان میلتون فریدمن پر شده بود که در میان آنان میتوان از دوست نزدیک فریدمن، دونالد رامسفلد یاد کرد. گروه کاری بوش، بیدرنگ، به بهرهبرداری از بُهت و سردرگمی عمومی پرداخت. نه از آن رو که بنا به ادعای بعضی خودشان پنهانی فاجعه را پدید آورده بودند؛ بلکه به این سبب که عناصر کلیدی این دولت [از دیک چنی تا پل ولفوویتز و جان بولتون] کارگزاران کهنهکار سرمایهداری فاجعه در آمریکای لاتین و اروپای خاوری بودند» (Naomi Klein, 2007, PP.141-5).

به یک مفهوم اندیشههای فریدمن که در متن مکتب شیکاگو تئوریزه شده به اندازهی تاریخچهی ظهور و جان سختی نئولیبرالیسم در هارترین ژانر سرمایهداری معاصر ریشه داشته و قدمتش به اندازهی عمر تاچریسم ـ ریگانیسم تا مقطع علنی شدن بحران جاری اقتصاد جهانیست. به عبارت دیگر حیثیت و دوام تئوریهای فریدمن به اندازه جنایات نئوکنسرواتیستهاست.

از طرف دیگر موسسهی کیتو – اسپانسر جایزهی فریدمن - یکی از چند محفل افراطی دست راستی است که با وجود به حاشیه رفتن تمایلات فاشیستی نئوکانهای آمریکایی و انگلیسی، با بودجههای کلان تغذیه میشود و به نام دفاع از "آزادی" همچنان فعالیت میکند. دفاع رسوایی برانگیز این موسسه از پینوشه – آن هم زمانی که در سال 2006 به عنوان جنایتکار جنگی محکوم و دستگیر شد – موید عمق اندیشههای راستگرایانهی این نهاد کثیف است. جایزهی چرب و نرم "موسسهی تحقیقاتی کیتو" - که به نام فریبندهی "پیشبرد آزادی" تاسیس شده است - در سال جاری (2010) دو کاندیدای پر و پا قرص داشت. فرید زکریا سردبیر نیوزویک و یکی از مقتدایان مقدس اصلاحطلبان و لیبرالهای ایرانی از غنینژاد تا عباس عبدی و اکبر گنجی. چنانکه دانسته است جایزه پانصد هزار دلاری به عالیجناب اکبر گنجی تعلق گرفت. آن هم به خاطر پیشبرد آزادی؟! جالب است. زمانی که فرهنگ لغات از درونمایهی اصلی و هدف واقعی واضع لغت تخلیه و در مفاهیم دیگری استحاله میشود، البته چندان عجیب نیست که جایزهی فریدمنِ نئوکان به گنجی سبز شبه رفرمیست به اصطلاح سکولار شده تعلق بگیرد. به قول استاد و رفیق عزیزم احمد شاملو:

«آه، مختوم قلی

من گه گاه

سر دستی

به لغتنامه

نگاهی میاندازم:

چه معادلها دارد پیروزی! (محشر!)

چه معادلها دارد شادی!

چه معادلها دارد انسان!

چه معادلها دارد آزادی!

مترادفهاشان

چه طنین پر و پیمانی دارد!» (احمد شاملو، 1380، صص:2-861)

باری در جهان بنجل پروری که زیّ ما در آن سپری میشود، "انسان" برگزیدهی تایم از گنداب هنر بورژوایی لیدی گاگا و بیانسه بیرون میآید و رقیبشان هم تا حد موسوی و رهنورد ارتقاء مییابد.

روزگار عجیبی است نازنین.

در چنین روزگاری چندان شگفت نیست که جایزهی "پیشبرد آزادی" از سوی یک موسسهی نئوکنسرواتیست به یک لیبرال تازه جمهوریخواه شدهی فرو رفته در ژست سکولاریسم تقدیم شود. صرفنظر از مبلغ قابل توجه پانصد هزار دلاری – که پرداخت آن فقط از عهدهی نهادها و موسسات بورژوایی امکانپذیر است – نکتهی قابل تامل همپوشانی اندیشههای نئولیبرالی و ضد انسانی فریدمن و مدیران کیتو با اصلاحطلبان ایرانیست.

از سوی دیگر اهدا این جایزه به اکبر گنجی و تبلیغ آن از سوی مدیای بورژوایی مفاهیم دیگری را نیز تلویحاً و تصریحاً به میان میکشد. تقدیس گنجی توسط ژورنالیست فرصتطلبی همچون مسعود بهنود چندان اتفاقی نیست!! من از سنت متداولی که برخی منتقدان در جریان افشای سابقهی ضد انسانی اصلاحطلبانی همچون موسوی و کروبی... تا حجاریان و گنجی و جلاییپور پیشه کردهاند. پرهیز میکنم و به فرض ندامت، مرزبندی و پروسهمندی افکار این حضرات به مواضع کنونیشان اشاره میکنم:

1. چهرهی محبوب فلسفی عالیجناب سبزپوش ما، کارل پوپر است. شخصیت سیاسی مورد علاقهی او واسلاو هاول و چهرهی کارگری مورد نظرش لخ والسا است. تبلیغ گنجی، به واقع ترویج منش و روش فلسفی، سیاسی و کارگری این سه مرد خبیث نیز هست. گیرم که با دریافت چنین جایزهیی عالیجناب سبز ما، یابو برش دارد که فیلسوف هم شده و گویا قرار است "مانیفست [مهمل] جمهوریخواهی"اش، برای حل بحران اجتماعی ایران نسخهیی تجویزی باشد.

2. برجستهسازی اکبر گنجی، به مثابهی یکی از اعضای گروه پنج لندن؛ میتواند تراشیدن آلترناتیوی برای، رهبران لیبرال خیزش سبز (موسوی، کروبی، خاتمی) قلمداد شود. طرح ولایت فقیه مشروط از سوی محسن کدیور و باز شدن پای مهاجرانی به موسسات نئوکان آمریکایی، حضور مستمر در تلویزیون فارسی BBC، نوشتن سرمقالههای الشرق الاوسط یکی دیگر از شواهد این مدعاست. مضاف به اینکه عضویت عبدالکریم سروش در این گروه؛ - به عنوانی شبه فلسفهدانی که تفکر لیبرالی پوپر را نمایندهگی میکند – در کنار فعالیت عبدالعلی بازرگان و پیوستن فرخ نگهدار به جمع لندنیها سخت معنادار است. 3. حالا که جنبش اعتراضی خیابانی به دلایل قابل فهمی که طرح آن از حوصلهی این مجال مجمل بیرون است – از جمله غیبت طبقهی کارگر – به بنبست رسیده و رهبران خود خواندهیی همچون موسوی، به پاسخگو کردن احمدینژاد و باز شدن روزنامهی لیبرال خودی رضایت دادهاند و عملاً فشارهای خیابانی به تغییر سیاستمداران نینجامیده است، سرمایهداری جهانی برای تحت فشار قرار دادن جناح نظامی حاکم بر ایران به برافراشتن لولوی سرخرمن گروه پنج لندن و گروه سه واشنگتن (سازگارا، نوریزاده، مخملباف) روی آورده است. آنان نگران از حوادث قرقیزستان – که کمترین ربطی به مسایل داخلی ایران ندارد- تصاویر جدیدی از ساکاشوویلی و باقیاف میگیرند و در قابهای بومی شده برای روز موعود حفظ میکنند. نگرانی بورژوازی جهانی از به میدان آمدن طبقهی کارگر ایران و عروج سوسیالیسم جدی است.

بعد از تحریر

چنانکه دانسته است تئوریهای نئولیبرالی فریدمن از طریق خصوصیسازی، بازار آزاد، مقرراتزدایی، اقتصاد غیر مادی، بورس بازی، تقلیل دخالت دولت (حذف سوبسیدها) و شوک درمانی عملیاتی شده است. دولت دهم نیز طی چند سال گذشته این سیاستها را – به توصیهی صندوق بینالمللی پول و بانک جهانی – عملیاتی کرده و با تصویب طرح هدفمندسازی یارانهها و نئولیبرالیزه کردن اقتصاد ایران، اجرایی ساخته و استراتژی ادغام در اقتصاد جهانی را هدف قرار داده است. موسسهی نئوکنسرواتیست کیتو، با اهدای جایزهی فریدمن به اکبر گنجی به نحوی سمبلیک راهحل پینوشهیی را برای حل بحران سیاسی اقتصادی ایران پیش کشیده و تلویحاً رویکرد دولت دهم به راهحلهای نئولیبرالی را تایید کرده است. فلسفهی اصلی این جایزه همین است.

منابع:

شاملو. احمد (1380) مجموعه آثار احمد شاملو، دفتر یکم، اشعار، تهران: انتشارات نگاه.

قراگوزلو. محمد (1388) بحران، نقد اقتصاد سیاسی نئولیبرال، تهران: انتشارات نگاه.

Klein Naomi (2007) The shock Doctrin – The rise of disaster capitalism, knop Canada.

شکنندهگی طبقاتی دولت دهم

(ویرایش جدید)

محمد قراگوزلو

درآمد

نگارنده متعلق به نسلی از جوانان نیمهی نخست دههی پنجاه است که در ادبیات سیاسیشان بسآمد واژههایی همچون "بورژوازی کمپرادور"؛ "بورژوازی ملی، مترقی"؛ "سگ زنجیرهیی امپریالیسم" (محمدرضا پهلوی)؛ "امپریالیسم جهانی به سرکردهگی آمریکا"؛ "سوسیال امپریالیسم"؛ "سه جهان"؛ کوبا، ویتنام و چین و... به نحو بارزی برجسته مینمود. اینک کم یا بیش سه دهه و چند سال پس از آن دوران نه فقط اعتبار سیاسی اقتصادی و فرهنگی بسیاری از مفاهیم پیشگفته فرو ریخته است بلکه سخن گفتن با همان ادبیات - دستکم با نسل حاضر - نامانوس به نظر میرسد. اتحادجماهیرشوروی (= کمونیسم بورژواییِ) که از ابتدای دههی سی (1930 به بعد) به ناحق واژهی مصادره شدهی سوسیالیسم را یدک میکشید، بدون تعرض خارجی و بیهیچ انقلاب داخلی دچار فروپاشی شده است و بخش عمدهیی از کشورهای تحت سلطهی خود در پیمان ورشو را به دامان رقیب انداخته است. اشتراکگرایی بوروکراتیک یا اقتصاد دولتی تمامیتخواه - به تعبیر هیلفردینگ – به بستهترین نوع اقتصاد الیگارشیک سرمایهداری دولتی در روسیه و خواهرخواندههای سابقش عروج کرده است. سرمایهداری خشن دولتی در چین توانسته است از طریق خلع ید از کمونهای روستایی دوران مائو، چوئنلای، لین پیائو، چند دورهی انباشت سرمایه را پشت سربگذارد و به پشتوانهی کثیفترین نوع کارمزدی (wage labour) و کاربردهگی (slave labour) و استثمار چهارصد میلیون ارتش ذخیرهی کار؛ رشد اقتصادی 6 تا 8 درصدی خود را تضمینی برای ادامهی رقابت در بازار جهانی سرمایه قرار دهد. یوگسلاوی تیتو درهم شکسته است، آلبانی انورخوجه گسسته است و ویتنام هوشیمینه؛ کاسهی گدایی به دست بر در بانک جهانی و صندوق بینالمللی بست نشسته است. اگرچه در فرانسه با ظهور جبههی ضد کاپیتالیستی و درخشش چهرههای جنبش کارگری همچون اولیویه بزانسنو، جنبش اجتماعی سوسیالیستی وارد مرحلهی تازهیی از امکان شکلبندی دولتهای چپ سوسیالیست شده است، اما جازدن امثال کاسترو؛ چاوز؛ اورتگا و مورالس در عرصهی صفبندیهای اقتصاد سوسیالیستی، باردیگر به چهرهی درخشان سوسیالیسم پنجه کشیده است. از سوی دیگر عربدهکشیهای مستانهی نئولیبرالبستی نیز که فروپاشی دیوار برلین و عروج ریگانیسم ـ تاچریسم را به مثابهی پیروزی نهایی بازار آزاد و "پایان تاریخ" (the end of history) جا انداخته بود؛ در جریان بحران (crisis) و رکود بزرگ (Great depression) حاکم بر جهان یکسره پوچ از آب درآمده است.

نگفته پیداست که دوران جدید، تحلیلها و تئوریهای منطبق با منطق تحولات جدید جهانی، منطقهیی و داخلی میطلبد. به قول انگلس سوسیالیسم از زمانیکه علم شد میباید با آن علمی چالش کرد و کیست که درهای مباحث علمی را ببندد و مورد ریشخند قرار نگیرد؟معلوم است که در اینجا به هیچ وجه سخن از بسط خلاق تئوری و درافزوده و تجدیدنظرطلبی (revisionisme) مطرح نیست.

این تحلیل کوتاه ظرفیت و قصد ورود به مدخل هیچ یک از مسایل و مباحث یاد شده را ندارد و تنها بر پایهی یک تحلیل طبقاتی مبتنی بر پیشفرضهایی همچون به اساطیر پیوستن مقولاتی از قبیل بورژوازی ملی، کمپرادور و وابسته، مترصد است ضمن اشاره به مهمترین پیآمد اقتصادی سیاسی انتخابات 22 خرداد ایران، عرصههای عمومی دولت بورژوایی را در آِینده مورد توجه قرار دهد.

پسروی از دولت سرمایهداری به دولت سرمایه فهم این نکته چندان دشوار نیست که "انتخابات "دهم ریاست جمهوری اسلامی ایران؛ عملاً به حذف یکی از پایههای اصلی حاکمیت (کل جبههی اصلاحطلبان و لیبرالها و سکولارها و سوسیال دموکراتهای راست) انجامیده و به یک عبارت کل نظام را روی یک پای آن فرود آورده است. اگرچه در طول سی سال گذشته این " یک پا شدنها" سابقه داشته و با حذف تدریجی و پلهبهپلهی جبههی ملی و نهضت آزادی (دولت موقت)؛ بنیصدر (دولت اول) و به حاشیه راندن چهرههایی مانند منتظری و موسویخوئینیها و عبدالله نوری حذف سیکلیک اصلاحطلبان (مجلس چهارم، پنجم، هفتم و...) از مرحلهی آزمون و تجربهی گذشته است، اما این حذف بدون اضافه در انتخابات دهم چهرهی جدیدی از پایگاه و ماهیت طبقاتی دولت ترسیم کرده است، که ما به ازای اقتصادی آن عقبنشینی دولت سرمایهدارها به موقعیت دولت سرمایه است. در یک کلام و به سادهگی روشن است که سیاست اقتصادی جناح اصلاح طلب - لیبرال از سال 1368 (تعدیل اقتصادی)، در طول 8 سال دولتهای هفتم و هشتم و در عرض برنامههای شبه کینزی و بازار آزادی میرحسن موسوی (مشارکت+کارگزاران) بر محور ادغام در نظام کاپیتالیستی جهانی و با هدف شکوفایی و رونق اقتصادی و در نهایت سودآورسازی سرمایه میچرخید. جبههی گستردهی اصلاحات برای تحقق این استراتژی؛ تاکتیک "ایران برای ایرانیان" را در دستور کار قرار داده بود و بناداشت از مسیر استخدام تمام لایهها، طیفها و جناحهای بورژوازی ایران، امکان و مجوز نمایندهگی شدنِ کل سرمایهداری داخل و خارج را به دست آورد. فضای باز سیاسی (دموکراتیزاسیون راست یا توسعهی سیاسی) که لیبرالها از آن دفاع میکردند قرار بود درهای ورود سرمایهی خارجی و سرمایهگذاری مستقیم را باز کند و کمترین جهتگیری مشخصی به سوی آزادی فعالیت احزاب، اتحادیهها و تشکلهای مستقل کارگری نداشت. ("دستآوردهای" بیارزش و بر باد رفتهی دوم خرداد دلیل این مدعاست)

به لحاظ سیاسی 22 خرداد نشان داد که درهای چرخش نظام جمهوری اسلامی به روی پاشنهی لیبرال دموکراسی برای همیشه بسته شده و دولت اقتدارگرا (authoritarin) به طور مطلق دست برتر یافته است. هر چند از نظر اقتصادی جناح حاکم شده نیز میتواند - و راستش باید - به منظور عبور موفقیتآمیز از یک دورهی جدید انباشت سرمایه، همان سیاستهای کلی نئولیبرالی اقتصادی (خصوصیسازی، مقرراتزدایی و...) جناح اصلاحطلب را در دستور کار قرار دهد و در عرض 5 سال گذشته -از مطلع 1384تاکنون- چنین نیز کرده است اما واقعیت این است که به جز سیاستهای داخلی آزادسازی قیمتها (طرح نئولیبرالی موسوم به "تحول اقتصادی") امکان موفقیت جهانی این برنامهها برای دولت دهم بسیار دشوار است. تجربه فرار و اعتصاب سرمایه در دولت نهم به وضوح موید این نکته است که سرمایهگذاری خارجی به مفهوم وسیع آن – اعم از وامهای دولتی، کومکهای بانک جهانی؛ سرمایهگذاری مستقیم کمپانیهای خارجی (DFI) – در سطح بسیار ناچیزی صورت خواهد بست. این امر به مثابهی تقویت بنیههای بازار داخلی و ارتقای مدل اقتصاد دولتی، ملی یا دولت ملی (State - Nation) نخواهد بود. به قول پری اندرسن انکشاف سرمایهداری در عصر جهانی شدن، دولت ملی را در نوردیده و از نظر سیاسی به نهادهایی همچون ناتو، G7 و صندوق بینالمللی و WTO وابسته است. (P.Anderson, 1992, PP.365-366) (درافزوده: تمایل شدید و ناموفق دولت نهم درخصوص ارتباط با نهادهای برتون وودز علاقهی مفرط و ناگزیر به ارتباط با کشورهای پیشرفتهی سرمایهداری غرب و توسعهی روابط با چین و روسیه به عنوان دو عضو شاخص 1+5 و قدرتهای برتر نظامجهانی اقتصاد کاپیتالیستی، دال بر این است که شعارهای ضد آمریکایی-انگلیسی جناح راست را نباید زیاد جدی گرفت.)

از سوی دیگر برخلاف نظر اصلاحطلبان خصلت اقتدارگرای دولتهای نهم و دهم؛ به مفهوم ماهیت بناپارتیستی آن نیست. هر چند مارکس دولت بناپارتیستی را در ورای طبقات و شرایطی استثنایی مورد ارزیابی قرار میدهد اما در عین حال و علیرغم بافت غیربورژوایی چنین دولتی؛ - که از طبقهی بورژوا منفک است – بر ماهیت کاپیتالیستی بودن آن تاکید میکند. واضح است که در این یادداشت به طور مشخص بحث بناپارتیستی بودن – یا نبودن – دولتهای نهم و دهم مطرح نیست چرا که در ایران معاصر طرح موضوع توازن طبقاتی و در نتیجه بنبست مبارزهی طبقاتی میان بورژوازی پرولتاریا – که در فرانسه نیمهی دوم قرن نوزدهم به عروج بناپارتیسم انجامیده – توجیه سیاسی اقتصادی و وجه تحلیل طبقاتی ندارد. حتا شبیهسازیهایی که میان حکومت چیانکای چک (تایوان) و دولتهای اقتدارگرای توسعهمدار با دولت نهم و دهم شکل میگیرد، موضوع بحث ما نیست. فشردهی بحث ما درخصوص دولت سرمایهدارها و دولت سرمایه است که رالف میلی باند1 برای طرح متدولوژیک خود از چهگونهگی بافت و قشربندی سیاسی اقتصادی دولت به کار میبندد و دقیقاً ناظر به این مفهوم است که در دولت سرمایهدارها، جناحهای مختلف بورژوازی میتوانند در فرایند چرخش سیاسی پارلمانی انتخاباتی و مشابه اینها به قدرت سیاسی – یا بخشی از قدرت سیاسی - دست یابند. به عبارت روشنتر دولت سرمایهدارها به دلیل موقعیت گستردهی خود از یک هژمونی سراسری میان بورژوازی داخل و خارج بهرهمند است و به نوعی شکل واضحی از دولت دموکراتیک کاپیتالیستی را نمایندهگی میکند. به عنوان نمونه دولتهای پنجم تا هشتم و مکمل آنها یعنی مجالس سوم و ششم به دلیل نمایندهگی شدن از سوی قشرها و جناحهای مختلف بورژوازی ایران نمایی محدود و البته بسته از چنین دولتی را تداعی میکنند. حال آنکه دولت سرمایه نه به خاطر "انکشاف ناکافی مناسبات سرمایهداری و ضعف سیاسی اقتصادی بورژوازی" بلکه به دلیل انتخاب شیوههای مشخصی از انباشت سرمایه و منافع انحصاری قدرت سیاسی اقتصادی شکل میگیرد. این شکلبندی هم از منظر بافت طبقاتی و هم به اعتبار ایدهئولوژی میتواند توضیح دهندهی دولت دهم به عنوان دولت سرمایه باشد. وقایعاتفاقیهی بعد از انتخابات 22 خرداد و اعتراض قشر متوسط (خردهبورژوازی شهری و به تعبیر نادرست نظامیان "مردم منطقهی شمال تهران")2 و به چالش کشیده شدن مشروعیت دولت دهم از سوی طیف وسیع بورژوازی لیبرال، در کنار تلاش موفقیتآمیز نظام برای حذف تمام عیار اصلاحطلبان و بیرنگسازی نقش جناحهای هوادار بازار آزاد (کروبی، هاشمی و کارگزاران) جملهگی مبین عقبنشینی فراگرد دولت سرمایهدارها به دولت سرمایه است. حتا اگر وعدههای پس از انتخابات رییس دولت دهم (نطق تلویزیونی و وعدهی سرخرمن تغییر سیاسی، فرهنگی و اجتماعی و برخورد با امنیتیشدن عرصهی عمومی و خصوصی فرهنگ و بی خبری از فعالیت گشت های مختلف انتظامی ؟!!) را جدی بدانیم، بازهم تعدیل خوشبینانهی غلظت رفتارهای ایدهئولوژیک دولت – که در انتخابات نهم نیز از سوی رییس همین دولت مطرح شده بود - نمیتواند امکان نمایندهگی شدن جناحهای فربهتری از بورژوازی ایران را ممکن سازد. دولت دهم این امکان و توان را دارد – و سابقهاش نیز گویاست – که به مراتب از اسلاف لیبرال خود پراگماتیستتر عمل میکند.توافق هسته یی تهران با برزیل و ترکیه در کنارگشودن باب مذاکره با آمریکا در عراق نمونهی بارز این مدعاست. چنین پراگماتیسمی کمترین تضمینی برای فائق آمدن بر ابعاد رو به فزونی بحران اقتصادی و تبدیل آن به بحرانهای جدید اجتماعی و سیاسی نخواهد داد.ورشکسته گی اقتصادی و بیش از چهل میلیارد دلار کسری بودجه با متممها و حذف یارانهها و صرفهجویی بیست میلیارد دلاری ناشی از حذف سوبسیدها به سادهگی جبران نخواهد شد. مضاف به اینکه مشکلاتی از قبیل رکود تورمی، بیکارسازی های فزاینده؛ تعطیلی رو به فزونی مراکز صنعتی – به سود واردات،وجذب اضافهتولید چین – بدهی بانکها، اقساط کلان وامهای بدون وثیقه(48 میلیارد دلار) و معوقهی رانتخواران و... در شرایطی امکان وقوع بحرانهای جدید را محتملتر از همیشه میکند که بدانیم دولت دهم نه در مناظره و مباحث انتخاباتی و نه پیش و پس از آن برنامهی روشنی برای حل این معضلات پایهیی ارائه نداده است.

در هر صورت اگرچه از سوم تیر 1384 اصلاحطلبان عملاً به حاشیهی کم اثری در قدرت سیاسی اقتصادی ایران رانده شده بودند، اما در ترکیببندی نهایی پای "چپ" و ضعیف حاکمیتی را شکل می دادند که مرکز ثقلاش بر پای "راست" استوار است. بعد از انتخابات 22 خرداد حاکمیت پای ضعیف خود را قطع کرده و تنها بر یک پای خود ایستاده است. هر عقل سلیمی حکم میکند چنین حاکمیتی نه فقط از نظر مشروعیت، بلکه از نظر قدرت و اقتدار سیاسی اقتصادی نیز ضعیفتر و شکنندهتر از گذشته است.

پینوشت:

1. دربارهی وجوه مختلف نظریهی رالف میلیباند بنگرید به مقالهی "سوسیالیسم در عصر تردید" مندرج در:

زرافشان. ناصر (1380)، آیندهی سوسیالیسم، [ترجمهی ناصر زرافشان]، تهران: آگه

- مقالهی "دموکراسی لیبرال و دموکراسی سوسیالیستی: خلاف آمدهای سی.بی. مکفرسن". (1981) مندرج در مجلهی سوسیالیست ریجستر، به همراه جان سویل، لندن: مطبوعاتی مرلین

. - مقالهی "اخلاقیات ما: اخلاقیات انقلاب" (1989) مندرج در مجلهی سوسیالیست ریجستر به همراه لئوپانیچ و جان سویل، لندن: مطبوعاتی مرلین.

درافزوده: اشاره به این مباحث و مولفههایی که اصحاب فرانکفورت طراحی کردهاند، صرفاً به منظور اطلاع دانشجویان صورت گرفته است و به مثابهی هم نظری نگارنده با نظرات میلیباند، هابرماس و... نیست.

2. نکتهی بسیار جالب و سخت قابل تامل این است که در تحلیلهایی که اخیراً از سوی چپهایی همچون جیمز پتراس، اسکات ریتر، استفان ریندمن، آزمی بیشارا و... دربارهی انتخابات ایران منتشر شده است، همین مواضع به وضوح مشاهده میشود. فیالمثل جیمز پتراس در مقالهیی تحت عنوان:

(Iranian Election: The stolen Elections. Hoax) مندرج در:

www.countercurrents.org / Petras 2009.htm

با تاکید بر اینکه بازندهگان انتخابات ایران (لیبرالها) با "فریب" (Hoax) سعی میکنند نتیجهی انتخابات را به "تقلب" پیوند بزنند صریحاً حامیان محمود احمدینژاد را طبقهی کارگر خوانده و مخالفانش را در شمار خردهبورژوازی مرفه بالا شهری جای داده است که از طریق دسترسی به اینترنت و ماهواره و خبرنگاران خارجی، سعی در شلوغ کردن اوضاع دارند.

به نظر میرسد معیار روشنفکران چپ جهانی امثال پتراس و دیگران در این ارزیابیها نگاه آشتیجویانهی لیبرالهای ایران نسبت به امپریالیسم آمریکا باشد. در واقع من عمداً مقالهام را با آن نوستالژی نامه شروع کردم تا گفته باشم تحلیل پیرامون چهگونهگی مناسبات با آمریکا اگرچه متعلق به چپ دوران سپری شده است، اما هنوز هم تا حدودی اعتبار جهانی خود را حفظ کرده است!! البته این نکته نیز ناگفته نماند که دربارهی انتخابات ایران تحلیلهای متضادی با آنچه پتراس گفته است از سوی امثال نوام چامسکی، اسلاوی ژیژک، چپهای گاردین و دیگران نیز منتشر شده است. برای نمونه بنگرید به مقالهی ریس ارلیک تحت عنوان "ایران و سردرگمی چپ" که متنی است در پاسخ به مقالهی جیمز پتراس مندرج در:

www. Zcommunications. org / znet view Article / 21820

از این مقاله چنین برمیآید که این فرد (ریس ارلیک) در جریان انتخابات 22 خرداد در ایران حضور داشته است.

منبع:

Anderson. P (1992) A zone of Engagement. Landon, verso


www.wsu-iran.org wsu_wm@yahoo.com